سلام دوباره
شاید گفتن خیلی از ناگفته ها سخت باشه ، شاید نشه حرفهایی رو که همه به آسونی میگن به راحتی گفتن سلام و خداحافظ گفت .
خیلی روزا گفتن سلام به بعضی از آدما خیلی سخته .
چون می دونی این سلام دیگه خداحافظی نداره .
دیشب کنار صندوق تنهایی بارها به سلام دوباره فکر کردم .
توی رویاهام بودم که نگام افتاد به قفل بازشده صندوق . تعجب کردم . آروم رفتم کنارش و درشو باز کردم .
قسمت شادیهارو زیرورو کردم و دیدم هیچی کم نیست . با دلهره رفتم سراغ قسمت غمها .
از غصه ها و دردهای گذشته فقط چند تا تلنگر باقی مونده بود . حسابی صندوق رو زیرورو کردم . فکر کردم شاید دارم اشتباه می کنم ولی ... .
توی دلم یکدفعه آشوبی شد .
با خودم فکر کردم کدوم حس جدید تونست تموم غمها رو پاک کنه . تو فکر مرور خاطره ها بودم که یاد اون روز افتادم .
یه سلام دوباره ، یه سلام به موقع ، همه چیز رو زیرورو کرد .
اوین - 22/12/85