سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلتنگی

هوای خودم را داشته باشم دلم را چکنم

دلم تنگ است

می خواهد پرواز کند . می خواهد تمام روزها را عاشقانه زندگی کند

دلم عشق می خواهد

خودم را داشته باشم دلم را چه کنم

هوای آسمان ابری دلم را چه کنم

خودم را داشته باشم غمم را چه کنم

غم نشسته به دیوار روزگارم را چه کنم

 


شاید دوباره دیدمت......

انگار آسمان دیگر قصه دلدادگیم را نمی شنود .
...............................................................
دیشب تصمیم پرواز به لابه لای ابرها در خاطرم جان گرفت .

یاد آن روزی افتادم که با هم به بهانه دیدن روح عاشقانه تو به ابرها سفر کردیم . من دستان تو را محکم میفشردم تا نکند پستی و بلندی های درون ابرها مرا به پایین پرتاب کند . گرمای دستت جانم را جلایی نو می داد .
یادت هست ؟
تو با لبخندت به من می فهماندی که راه عاشقانه ما گرچه پر از سنگلاخ بددلی بزرگان است ولی ما دست در دست هم می توانیم راه را آسوده طی کنیم .
........................................................
دیشب بعد از گذشت سالها از آسمان گردی کودکانمان باز دلم هوای پرسه زدن میان ابرها را داشت .
دستانم سرد بود .
از صندوقچه آرزوها ته مانده امید به بازگشت تو را دور دستانم پیچیدم تا شاید کمی از سرمایش بکاهم .
قلبم توان اوج گرفتن نداشت .
اگر به یاد بیاوری تو با پاهای تنومندت ،روزی از روزهای بهار با قدمی که بیشتر شبیه به قدمهای کسی بود که از واقعه مخوفی می هراسد ، از روی آن رد شدی .
......................................................
من با یاد آن روزهای زیبا دوباره التیامش بخشیدم .
ولی از آن روز گوشه جانم خزیده و گه گاهی به بهانه روز تولدت ضربه ای به درونم می زند که به یاد بیاورم عاشق دلشیفته من در این روز بدنیا آمد .
تمام توانم را جمع کردم . از اتاق خاطره ها تمام روزهای خوب را برایش یکی یکی بیرون آوردم تا بتواند به امید آن روزها اوج بگیرد .
..........................................................
یکی یکی پله های آسمان را طی کردم .
بالای ابرها که رسیدم تمام جانم به لرزه افتاد .
تو آن بالا چه میکردی ؟
به سویت دویدم .
چشم در چشمانت دوختم .
اشکهایت مثل آن روزها جاری بود .
دستمال امید را از دور دستانم باز کردم و اشکهایت را پاک کردم .
با بغض سرد درونم جنگیدم و مثل روزهای عاشقی آرام در گوشت نجوا کردم : چرا؟
نگاهی به وسعت تمام آسمان به من دوختی و گفتی : ترسیدم .............!!!!